گفتگو با علی عربیان دبیر انجمن مثنوی پژوهان ایران

         

                                     

کوتاهی در شناخت مولوی ، بی مهری با فرهنگ ایرانی

 

 

 

گفتگو: شاهین سپنتا 

 

 

ـ چه انگیزه‌ای می‌تواند باعث شود که گروهی از افراد علاقه‌مند با تشکیل یک NGO، زمینه‌ی پژوهش بر آثار جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی) بویژه مثنوی معنوی را فراهم آورند؟ مثنوی پژوهان در مثنوی مولوی در جستجوی چه هستند؟

 

  

*انگیزه‌ی ابتدایی ما فهم مثنوی و انطباق آن با زندگی روزمره بود. در حقیقت در این مورد نوعی نیاز سنجی و دردشناسی صورت گرفته است. از آنجا که رشته‌ی تحصیلی من روان درمانی و مشاوره‌ی خانواده است، از همان دوران دانشجویی علاقه‌مند بودم که مثنوی را با دانش‌ روان‌شناسی تطبیق دهم و بنابراین پایه‌ریزی این انجمن با چنین روی کردی همراه شد. برای دستیابی به این تطبیق و تشخیص سعی ما بر این است که مطالب مثنوی معنوی را هرچه ژرف‌تر بکاویم. اما از آنجا که هر داستان و گاهی در هر بیت آن نیز معمایی نهفته است، گاه تطبیق آن با مفاهیم روان شناسی بسیار دشوار است، چراکه روی‌کرد به دانش روان‌شناسی دست کم در زمان مولوی به‌صورت امروزی متداول نبوده است. بنابراین اگرچه این تطابق کار آسانی نبود ولی چون کار پرجاذبه و خدمتی بزرگ بود ما ره آن مشغول شدیم و حاصل این تلاش‌ها که رنج فراوانی نیز در برداشت، به‌صورت مجموعه‌ای با نام «گنج روان» آماده‌ی طبع شده است. در این اثر کوشیده ایم که با روی‌کرد به مثنوی و دیوان شمس نیازها و دردهای روحی و روانی انسان معاصر را پاسخ دهیم و با مخاطبان آشنا از زبان مولانا بگوییم:

«ما کاروان گنج روان را روان کنیم»

  

ـ برای شناخت مولوی و درک بهتر اندیشه‌های او، آیا تنها بررسی مثنوی معنوی را کافی می‌دانید و یا به سایر آثار او نیز می‌پردازید؟

*شکی نیست که برای شناخت و فهم بهتر مثنوی باید به سایر آثار مولانا نیز توجه نمود. در این پژوهشها از کتاب‌های مذهبی مثل قرآن و نهج‌البلاغه و آثار اندیشمندان دیگر همچون فردوسی، حافظ، سعدی، عطار، ثنایی و دیگر نویسندگان جهانی نیز استفاده می‌شود ولی محور اصلی کار مثنوی معنوی است.

ـ به نظر شما چه ویژگی‌ای در مثنوی مولوی هست که او را از آثار سایر سرایندگان متمایز می‌کند؟

* ژرف نگری از سویی و ساده گویی در نظریه‌پردازی از سوی دیگر از ویژگی‌های مولاناست. استدلال در قالب تمثیل‌های ساده، بی‌مکان و بی زمان به خوانندگان اشعار مولوی این امکان را می‌دهد که در هر زمان و مکان خود را با داستان‌های مثنوی تطبیق دهند و واسطه‌العقد بین داستان‌ها و عبارت‌های مثنوی چیزی جز معنی شناسی و حقیقت پردازی نیست. قصه برای او یک پیمانه‌ای است برای حقیقت و یک روشی است برای درمان. او می‌گوید:

باز گو تا قصه درمان‌ها شود

بازگو تا مرهم جان‌ها شود

و از این روست که به حکایت می‌پردازد و از بس حکایت می‌گوید و نکته در نکته می‌آورد، می‌گوید:

ما چو خود را در سخن آشته‌ایم

از حکایت، ما حکایت گشته‌ایم

در عین حال مثنوی دکان فقر است، نیامده تا چیزی به ما بدهد، بلکه آمده تا خودبینی‌ها و خودخواهی‌های ما را بگیرد و ما را آماده‌ی درک حقیقت کند. به‌عنوان مثال وقتی قصه‌ی مرد نحوی را باز می‌گوید، همه‌ی ما را که گرفتار قالب‌های خاصی هستیم به دریا می‌کشاند:

مرد نحوی را از آن در دوختیم

تا شما را نحو محو آموختیم

او این داستان را از آنجا آغاز می‌کند که مرد نحوی (صاحب علم نحو) به کشتی‌بان فضل فروشی می‌کند اما سرانجام در گرداب جهالت خود غرق می‌شود:

آن یکی نحوی به کشتی در نشست

روبه کشتی‌‌بان نمود آن خودپرست

گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا

گفت: نیم عمر تو شد برفنا

دل شکسته گشت کشتی بان ز تاب

لیک آن دم گشت خاموش از جواب

باد گشتی را به گردابی فکند

گفت کشتی‌بان به آن نحوی  بلند

هیچ دانی آشنا کردن بگو؟

گفت: نی از من تو سباحی مجو

گفت: کل عمرت ای نحوی فناست

زان که کشتی غرقه در گرداب‌هاست

مثنوی مشکل شناختی ما را مطرح می‌کند، باورها و انگیزه‌های ما را مطرح می‌کند. درون ما را می‌کاود و با برون ما مقایسه می‌کند و انسان را به حدی می‌کاود تا همراه او کاویده شود و آنقدر جنبه‌های منفی ما را می‌زداید تا ما پاک شویم. به این خاطر مثنوی صیقل روان‌هاست. بحری است که آلودگی‌ها را می‌شوید. خورشیدی است که ابهام‌های ما را می‌زداید. معلمی است که نادانی‌ها را برطرف می‌کند. مهرورزی است که دشمنی را به دوستی مبدل می‌کند و همه را در پناه عشق به حق از زمین به آسمان می‌برد و فرهنگ‌ها را از آب و گل انسانی نجات می‌دهد. البته از ذهن تیزبین دانشمندان ، ایرادهایی هم بر مثنوی مولوی وارد شده است. با این حال مثنوی کتابی است که همواره پیامی نو برای بشر دارد، کتابی زنده، زندگی انگیز و زندگی‌آموز است.

 

ـ در سال‌های اخیر جهانیان روی‌کردی دوباره به سروده‌های مولوی داشته‌اند و در بسیاری از کشورها یک عطشی برای بازشناسی مولوی ایجاد شده است. چنان‌که در کشورهای غربی از جمله ایالات متحده‌ی آمریکا می‌بینیم که سروده‌های مولوی اشعار «رومی» توسط خواننده‌های تراز اول آمریکایی بازخوانی می‌شوند. اگرچه ممکن است که برداشت آنها از سروده‌های مولوی یا به قول خودشان «رومی» بیشتر جنبه‌ی مادی داشته باشد ولی آنچه مسلم است این که واژه‌های نابی که در غزلیات شمس هست، از آنچنان جاذبه‌ای برخوردار بوده که پس از سالها می‌تواند جوانان آن سوی این کره‌ی خاکی را مجذوب خود کند. اما متأسفانه به نظر می‌رسد خود ایرانی‌ها کمتر در این زمینه کار کرده‌اند و سهمی در این باز شناسی نداشته‌اند. به نظر شما وظیفه‌ی ما در این مورد چیست؟

*این که آنها از سروده‌های مولوی چه برداشتی داشته‌اند به نیازها و ضرورت‌ها و کشش‌های آنها باز می‌گردد. اما از آن سوی باید توجه داشت که ما ایرانیان به‌عنوان کسانی که به زبان مثنوی سخن می‌گوییم، در خصوص مثنوی و دیوان شمس کوتاهی کرده‌ایم و اگر چنین نبود اکنون ما ملتی بسیار موفق، راستگو و صادق، حقیقت‌خواه‌، واقعیت سنج و  با مدیریت عالی بودیم و با اشعار مولانا بویژه دیوان شمس در شمار شادترین ملت‌ها قرار می‌گرفتیم و فراغت‌های ما سرشار از آرامش، شادناکی و طربناکی بود و بویژه با موسیقی سنتی که ما  کشورمان داریم. ولی متأسفانه حماقت‌های تاریخی عده‌ای حداقل برای مدتی جلوی این توفیقات را گرفته است.

ـ در خبرها آمده بود که به زودی هند و آمریکا با امکانات فراوان فنی و سرمایه‌ای برآنند که یک فیلم تاریخی در باره‌ی «مولوی بلخی» تهیه کنند و البته مشخص نیست که آنها چه چهره‌ای از مولوی به‌تصویر می‌کشند. از سویی می‌بینیم که سالهاست که دولت ترکیه تلاش می‌کند تا با ترک قلمداد کردن مولانا از شخصیت او و آرامگاهش در قونیه بهره‌برداری مادی و معنوی به عمل آورد. اگرچه شکی نیست که مولوی یک چهره‌ی جهانی است و به همه‌ی جهانیان تعلق دارد اما به‌نظر می‌رسد که کوتاهی‌های ما باعث شده است که همسایگان ما شخصیت‌هایی همچون مولوی را مصادره به مطلوب نمایند. این در حالی است که می‌دانیم مولوی در بلخ (افغانستان امروزی) به‌دنیا آمد، در ایران امروزی به رشد بالندگی رسید و در قونیه (ترکیه امروزی) زندگی کرد و به خاک سپرده شد. پس اگر ما برنامه‌ریزی صحیحی داشتیم، می‌توانستیم از شخصیت محوری مولانا به سود منافع ملی و فرهنگی خود بهره‌برداری نماییم اما گویا دیگران در این مورد از ما جلوتر هستند. نظر شما در این مورد چیست؟

*همانگونه که گفته شد، مولوی یک شخصیت جهانی است و فراتر از مرز ایران و ترکیه و فراتر از زمان خودش و هر زمان دیگر قرار دارد. به‌نظر من او مثل گل بویاست:

هر گلی کاندر درون بویا بود

آن گل از اسرار کل گویا بود

از این جهت او گویای اسرار کل و حقیقت هستی است. اما نباید از نظر دور داشت که کوتاهی ایرانیان در شناخت مولوی در حقیقت کوتاهی در حق فرهنگ خود است. در حال حاضر در ترکیه درآمد گردشگری حاصل از مزار مولانا بخش قابل توجهی از درآمد گردشگری ترکیه را تشکیل می‌دهد. این درحالی است که در ایران حتی بنای یادگار یا تندیسی  از مولوی وجود ندارد و حتی مثنوی پژوهان یک مکان مشخصی نیز به‌منظور ادامه‌ی فعالیت‌ها در زمینه‌ی شناخت مثنوی معنوی مولوی ندارد و کمکی نیز تاکنون در این مورد به آنها نشده است و شاید چند وزارتخانه مثل وزارت فرهنگ و آموزش عالی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت کشور و وزارت امور خارجه باید متولی چنین اموری شوند. در هرحال نباید فراموش کنیم که ما به کسانی همچون مولوی مدیون هستیم.

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.